در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او
در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست پس او

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم

تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد

منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست

پس اوست که باید نظرم را بپذیرد

جارو زده ام با مژه خاک قدمش را

شاید برسد چشم ترم را بپذیرد

سر می کشم آن قدر به بالا که ببیند

دنبال همینم که سرم را بپذیرد

مقصود من از عشق، تماشای حسین است

سرمست شدن با قد و بالای حسین است

سرمایه سری هست، فدای سر ارباب

سر به سر ارباب، سرِ نوکر ارباب

بهتر که سرم را به روی دست بگیرم

چیزی که ندارم ببرم محضر ارباب

از کودکی ام یاد گرفتم که بگویم

مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب

تا بوده همین بوده و تا هست همین است

جَمعند گداها همه دور و بر ارباب

کار آن قدری هست که بی کار نباشد

یک کارگر از این همه کارگر ارباب

این بال و پر سوخته ي فطرسی ام را

امشب برسانید به خاک در ارباب

با گفتن یک بار «حسین جان» گنهم ریخت

قبل از رمضان، سوم شعبان گنهم ریخت

تا سفره ی افطار شما هست، گدا هست

آقا که حسین است، برای همه جا هست

ما درد نگفتیم و مداوا شده رفتیم

پس بیشتر از هر چه که درد است، دوا هست

عیسی نَفَسی هست اگر از نَفَس توست

در سینه ات انگار نفس نیست، شفا هست

تا خانه ببر سائل خود را، که بگویی

هر وقت گرفتار شدی، خانه ی ما هست

در سینۀ سینایی ات، ارباب دو عالم!

گنجینه ای از جلوۀ اسماء خدا هست

ما عرش خدا را که ندیدیم، ولیکن

جایش شب جمعه، حرم کرب و بلا هست

ما تا ابد دهر بدهکار حسینیم

دیوانه زنجیری بازار حسینیم

سرچشمهٔ توحید دو تا چشم ترت شد

تا عرش پریدن هنرِ بال و پرت شد

با زلفِ کشیده، صف خیرات کشیدی

یک شهر نمک گیر تو و موی سرت شد

بالا بنشین ای به قیامت، قد و قامت

یک بار زمین خوردی و دل خون جگرت شد

باید که ز خاک قدمش بوسه بگیرند

هر وقت که هم بازی تو در به درت شد

این پیرهن سرخ نشان داد شهادت

از روز ازل آمد و مدّ نظرت شد

لیلا تویی و ما همه مجنون تو هستیم

جانانه مسلمان تو و خون تو هستیم

حبیب نیازی


تعداد بازديد : 275
دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت: 11:26
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف