شب عاشورا

شب عاشورا

شب عاشورا

شب عاشورا

شب عاشورا
شب عاشورا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم

امام حسین(ع) و حضرت زینب(س)-شب عاشورا

 

خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم

تا که امشب تو را نگاه کنم

تا دل سیر گریه‌ای بکنیم

تا دَمِ صبح آه آه کنم

 

پشتِ این خیمه‌ها،چرا بر خاک؟

فکرِ این تشنه‌ی صدایت باش

خارها را که حال می‌چینی

جان من فکر دستهایت باش

 

تازه خوابیده‌اند طفلانت

سایه‌یِ میرِ خیمه کم نشود

دلِ من می‌تپد دعای کن

بی علمدار این حرم نشود

 

هرچه خواستم رباب بس بکند

آنهمه آه و ناله را که نشد

هرچه می‌خواستم ببافم باز

 گیسوانِ سه ساله را که نشد

 

اصغر امشب که خواب رفته ولی

حال و احوال مادرش پیداست

با خودش تا به صبح می‌گوید

که سفیدیِ حنجرش پیداست

 

خواب دیده که شیرخواره یِ او

لبش از آفتاب خشک شده

کاش می‌شد بگیرد از شیرش

حیف شیر رباب خشک شده

 

جان مادر بیا و از پیش

من نه طفلان بی پناه نرو

هرکجا می روی برو اما

سمت گودال قتلگاه نرو

 

حسن لطفی


تعداد بازديد : 241
چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 10:53
نویسنده:
نظرات(0)
ما سینه زنان عصر تاسوعاییم

شب عاشورا

 

ما سینه زنان عصر تاسوعاییم

در فکر عزای روز عاشوراییم

شادی نکنیم در شب قتل حسین

چون شامل لعن حضرت زهراییم

 

قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 271
چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 10:46
نویسنده:
نظرات(0)
بین گودال و حرم،عطر فروشم فردا

امام حسین(ع) و حضرت زینب(س)-شب عاشورا

 

بین گودال و حرم،عطر فروشم فردا

تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟

من ببینم که تو بی پیرهنی می میرم

تکیه ی بر نیزه ی غربت بزنی، می میرم

چقدر دلهره و غم سرِ پیری دارم!

پدرم گفت که یک روز اسیری دارم

پدرم گفت که یک روز بلا می بینم

سرِ نی، زلف پریشان تو را می بینم

 

وحید قاسمی


تعداد بازديد : 445
سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 11:49
نویسنده:
نظرات(0)
این شب آخری چه زود میگذره شب وداع عاشق و دلبره عزیز من نوبتی هم که باشه نوبت اون وصیت مادره اجازه م

این شب آخری چه زود میگذره

شب وداع عاشق و دلبره

عزیز من نوبتی هم که باشه

نوبت اون وصیت مادره

 

اجازه میدی که روتو ببوسم؟!

این دم آخری موتو ببوسم

بذار به جای علی و فاطمه

با گریه زیر گلوتو ببوسم

 

امشبمون ایشالله فردا نشه

خیمه ی ما بدون سقا نشه

رباب داره خدا خدا میکنه

حرمله پاش به خیمه ها وا نشه

 

برو ولی به فکر خواهرت باش

به فکر گریه های دخترت باش

دیگه سفارش نکنم عزیزم

مراقبه رگایه حنجرت باش

 

اگه بری من می مونم با کوفه

کینه داره از پدر ما کوفه

باشه برو ولی نگفتی آخر

با حرمله چطور برم تا کوفه

 

نگو که غارت میکنن تنت رو

نگو…نگو…نگو که گردنت رو…

حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت

با بازوی شکسته پیرهنت رو

 

بگو که بسته با طناب نمیشم

وارد مجلس شراب نمیشم

حریف شام و کوفه میشم اما

حریف گریه ی رباب نمیشم

 

الهی غصه های سخت نبینم

سرت رو بالای درخت نبینم

دعا بکن توو مجلس شرابش

پا رو سرت پایین تخت نبینم

 

شاعر:رضا قربانی


تعداد بازديد : 273
دوشنبه 04 آبان 1394 ساعت: 10:39
نویسنده:
نظرات(0)
دلشوره ی فردا داره زینب غصه ی عاشورا داره زینب قرآن بخون برادر خوبم التماس دعا داره زینب ** من اوم

دلشوره ی فردا داره زینب

غصه ی عاشورا داره زینب

قرآن بخون برادر خوبم

التماس دعا داره زینب

**

من اومدم روتو ببینم سیر

از حنجرت بوسه بچینم سیر

پیش تن بی سر برام سخته

تا صبح بذار پیشت بشینم سیر

**

مضطر ترین ام من یجیبم من

میون این حال عجیبم من

چشمای سرخت کشته خواهر رو

این قدر نگو زینب غریبم من....

**

هوای چشمامون شده ابری

دعا بکن خدا بده صبری

حالا که آماده ی گودالی

برا منم آماده کن قبری

**

دریای چشمت آبی و تر شد

چرا نگاهت سمت معجر شد

بهتت منو یاد حسن انداخت

ذهنت چرا مشغول خواهر شد

**

بس کن بهارم رو نکن پاییز

گفتی ز شمر و غم شده لبریز

ای کاش جای حنجرت میکرد

خنجر برای حلق زینب تیز

**

خواهر بمیره وقتی می نالی

با گریه فکر پا و خلخالی

مشغول کرده فکر خواهر رو

یک تل خاک و شیب گودالی

**

فردا آتیش اینجا به پا میشه

فردا چشاشون بی حیا میشه

فردا جلوی چشم تو خواهر

سر برادرت از تن جدا میشه

**

فردا یه لشگر حمله ور میشه

این خیمه ها هم شعله ور میشه

خودت که بهتر میدونی خواهر

مویی که سوخته درد سر میشه

**

از غصه های من شدی عالم

فردا نمیمونه تنی سالم

پیش تو پیش چشمای مادر

فردا سرم رو میبره ظالم

**

پیش دو چشم مصطفی سخته

این قدر بغض این قدر جفا سخته

فردا جلوی دیده ی زینب

سر رو بریدن از قفا سخته

**

امشب نظر کن دلبر خود را

بوسه بزن پیغمبر خود را

از چیست میگویی به من اینقدر

بیرون بیار انگشتر خود را

**

گودال بلوا شد خدا رحمی

انگار دعوا شد خدا رحمی

دیدم دوازده بار یک خنجر

پایین و بالا شد خدا رحمی

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید


تعداد بازديد : 729
یکشنبه 03 آبان 1394 ساعت: 10:37
نویسنده:
نظرات(0)
ناقه ها میروند من باید کودکان تورا سوار کنم نه على اکبر(ع) است نه عباس(ع) من خودم را بگو چکار کنم؟ خنج

ناقه ها میروند من باید
کودکان تورا سوار کنم
نه على اکبر(ع) است نه عباس(ع)
من خودم را بگو چکار کنم؟

 

خنجرش را کشیدم اما شمر
خنجرش را کشید از دستم
سر حلقوم تو نمیدانى
چقدر خون چکید از دستم

تیغ و شمشیر و سنگ و تیر و عصا
همگى با تن تو ضد شده اند
نوک سرنیزه ها مقابل من
بر علیه تو متحد شده اند

آنقدر گریه کرده ام دیگر
سو در این چشمهاى تارم نیست
بین شمر و سنان و حرمله،آه…
شش برادر یکى کنارم نیست

تشنه اى؟ گریه میکنم آنقدر
تا که دریا شود از اشکم دشت
تشنه اى تا ابد نمیفهمد
به لب خشک و تشنه ات چه گذشت

از دم خیمه تا دم گودال
آنقدر بین راه افتادم
صحنه هاى مصاف تو با شمر
نرود تا قیامت از یادم

این حسین من است یا الله
اینکه افتاده در ته گودال
اینکه هرلحظه میخورد تیغى
اینکه هرلحظه میرود از حال

همه ى خانواده ام رفتند
نه پدر جان نه مادرم مانده
تو بمان پیش من بگویم تا
لااقل یک برادرم مانده

حامد جولازاده


تعداد بازديد : 137
پنجشنبه 30 مهر 1394 ساعت: 12:44
نویسنده:
نظرات(0)
می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش گیسوان مادر ما را پریشان می کنی؟ ب

می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش
ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی؟
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او؟
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بی حیا عمّه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش
نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن
طعمه ی نیزه مگردانید جسم اصغرش
از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه ی پیغمبرش
دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی
عمّه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش


شاعر:قاسم نعمتی


تعداد بازديد : 205
دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت: 10:08
نویسنده:
نظرات(0)
هر روضه ای برای همه جانگداز نیست هر گوش را لیاقت افشای راز نیست بالانشین منبر نی! خطبه ای بخوان غیر

هر روضه ای برای همه جانگداز نیست
هر گوش را لیاقت افشای راز نیست

بالانشین منبر نی! خطبه ای بخوان
غیر از سر تو هیچ سری بر فراز نیست

آن جاذبه که در حرم کربلای توست
در شهر مکه یافت نشد، در حجاز نیست

من سینه میزنم که عبادت کنم تو را
مومن شدن به نافله و جانماز نیست

هر سالکی به هیئت تو پا گذاشته ست
فهمیده راه سیر الی اله دراز نیست!

ای بی کفن! پس از تو مشخص شده ست که
پیراهن و لباس دگر امتیاز نیست

زاهد به طعنه گفت : به مسجد بیا! ولی
رفتم به آن دری که نگویند، باز نیست!

بعد از هزارسال – ببینید! – پرچمی
جز پرچم حسینیه در اهتزاز نیست

شاعر : پیمان طالبى


تعداد بازديد : 241
پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت: 16:36
نویسنده:
نظرات(0)
از زبان فرات: من ِ بی مهر شدم مهریه مادر تو لیک شرمنده زروی تو و آب آور تو مُهر ننگیست به پیشانی من ت

از زبان فرات:

من ِ بی مهر شدم مهریه مادر تو

لیک شرمنده زروی تو و آب آور تو

مُهر ننگیست به پیشانی من تا به ابد

که نبوسید لبم لعل علی اصغر تو

بسته شد راه به رویم که بیایم سویت

سوخت جانم به دل سوخته ی  دختر تو

زان که چون ساقی تو دست نباشد به تنم

موج برسر زنم از داغ علی اکبر تو

دل زینب چو دل من متلاطم اما

من کجا موج کجا چشم ترخواهر تو

تو کریمی و رئوفی به من این جرم ببخش

داغ یک بوسه به دل باشد ام از حنجر تو

...

امشب پسرها پاسدار خیمه گاهند

امشب تمام دختران در سوز و آهند

کار عطش در خیمه ها بالا گرفته

هر تشنه ای در گوشه ای احیا گرفته

امشب تمام قلبها را غم گرفته

چون دختر شیر خدا ماتم گرفته

امشب سزد گر جان عالم برلب آید

چون یک جهان ماتم سراغ زینب آید

یک سو دو چشم خواهری بر شش بردار

یک سو دو چشم شش بردار محو خواهر

افسوس جز غم حرفشان با هم نباشد

حرفی به لبها جز فراق و غم نباشد

حرف از سنان و از خدنگ و تیر آنجاست

حرف از گلوی پاره و شمشیر آنجاست

حرف از تن بی دست و چشم تیر خورده

حرف از تن صد پاره ی شمشیر خورده

حرف از گلوی تشنه و صد پاره آنجاست

حرف از به غارت رفتن گهواره آنجاست

حرف از سر بریده ی کوی ثنان است

حرف از غل و و زنجیر و پای کودکان است

دانلود مداحی


تعداد بازديد : 237
چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت: 10:58
نویسنده:
نظرات(0)
واویلا... توی خیمه شام تاسوعا چشم مولا به یاورش افتاد گفت عباس جان بیا بنشین ناگهان یاد مادرش افتا

واویلا...

توی خیمه شام تاسوعا

چشم مولا به یاورش افتاد

گفت عباس جان بیا بنشین

ناگهان یاد مادرش افتاد؛ هیجده سال داشت ولی قدش

مثل زنهای پیر خم شده بود

آه...مادرم دم آخر

عین آوار شهر بم شده بود پدرم گفت : حال مادرتان

به دعاهاش بستگی دارد

بغض کردو گفت فاطمه ام

چند جایش شکستگی دارد روز دوشنبه ساعت ده

دودی از توی کوچه پیدا شد

نفس ما تمام بند آمد

ناگهان قد مادرم تا شد کاش این صحنه را نمی دیدم

خانه پر از صدای مردم بود

باد هی می وزید و در میسوخت

مادرم بین دود ها گم بود مادرم داد می کشید و من

از تماشای صحنه ترسیدم

توی چشمان خواهرم عکس

مادر نیم سوخته ای دیدم کاش آن روز ها میمردم

صحنه ای تلخ آمده یادم

مادرم حرف با حسن میزد

من هم آرام گوش میدادم مادرم گفت که : حسن جانم

حرفهایم هجا هجا شده است

مهره های میانی کمرم

کمی انگار جابجا شده است!!!! به پدر نگو ولی حسنم

دهن و لب هنوز میسوزد

قسمت راست صورتم مادر

اوج آفتاب روز میسوزد خوب شد پدر نبود آنجا

آن زمانی که من زمین خوردم

دستهایش چقدر سنگین بود

فکر کردم که لحظه ای مردم و حسن اشک اشک با چشمش

کوهی از آه را نشان میداد

یاد آورد لحظه ای را که

چادرش را تکان تکان میداد آه... بگذریم شب آخر

اشکهای ستاره می افتاد

حال مادر وخیم تر شده بود

نفسش به شماره می افتاد کاش بودی آن زمان عباس

آن زمانی که قنفذ نامرد

با غلافی که توی دستش بود

هتک حرمت به ساحت ما کرد راستی برو برادر جان

خواهرم با تو گفتگو دارد

برو تا رباب ببیند که

علیِ اصغرش عمو دارد...

 

سيد نيما نجاري


تعداد بازديد : 177
پنجشنبه 04 تیر 1394 ساعت: 10:24
نویسنده:
نظرات(0)
کنون که برق نگاه تو در نگاه من است زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است به من مگو که بسازم ز درد دوری تو پس از تو حالت من لحظه‌لحظه سوختن است

کنون که برق نگاه تو در نگاه من است

زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است

 

به من مگو که بسازم ز درد دوری تو

پس از تو حالت من لحظه‌لحظه سوختن است

 

من از شکایت تو از زمانه دانستم

که سرنوشت من و تو ز هم جدا شدن است

 

نمی‌شود که بسوی مدینه برگردیم؟!

دل غریب من اینجا هوایی وطن است

 

سپرده کهنه لباسی برای تو مادر

چقدر کرده سفارش: «حسین من بی‌کفن است»

 

چقدر نیزه برای تن تو ساخته‌اند

چقدر مرکب‌شان بیقرار تاختن است

 

چقدر چشم جسارت به خیمه می‌افتد

هراس من همه از «سایه‌سر» نداشتن است

 

مرا رها مکن اینجا که خصم بی‌پرواست

مرا رها مکن اینجا که شمر بددهن است

 احسان محسنی فر


تعداد بازديد : 445
جمعه 16 آبان 1393 ساعت: 12:52
نویسنده:
نظرات(0)
شعر شب عاشورا-فردای کربلا واغـربـتا زِ غـربـتِ فردای کربلا واویـلـتـا زِ محشرِ کبرای کربلا گویا قیامت آید و در قلبِ عالمین غـوغـا شود زِ آ

شعر شب عاشورا

واغـربـتا زِ غـربـتِ فردای کربلا

واویـلـتـا زِ محشرِ کبرای کربلا

گویا قیامت آید و در قلبِ عالمین

غـوغـا شود زِ آتشِ غوغای کربلا

زهرا به روی نیلی خود لطمه می زند

از ماجـرای ماتـمِ عُظمای کربلا

از بارشِ مصیبت و سیلابِ حادثه

دریای خون شود همه صحرای کربلا

آوای جانگـداز و جگـر سوز اَلعَطَش

پر می کـشد به اوج ثریای کربلا

با داسِ ظلم و کینه ی گلچین بی حیا

پرپر شود تمامی گـل های کربلا

یکسو سپاهِ کـوفی بی شرم و بی وفا

یکسو شهنشهِ تک و تنهای کربلا

خونین تنِ بُریر و زُهیر و حبیب و حُر

اُفتد به خـاکِ محضرِ آقای کربلا

طفلانِ زینبی به تمنّـای بزمِ رزم

مستـی کـنند زِ باده ی اعلای کربلا

جان می دهند به جـای پدر در رهِ عمو

گـل های مجتبایی رعنای کربلا

بر تار و پود و خرمن جان ها زند شرر

سوزِ شرارِ ضجّه ی لیلای کربلا

در زیر پای خنجر و شمشیر و نیزه هـا

چیزی نماند از تنِ طاهای کربلا

خُرد و شکسته می شود از کینه سینه ای

در زیر سُمِّ مرکبِ اعدای کربلا

می بوسد وبه چشمِ ترش می نهد حسین

دستِ زِتن بریده ی سقّای کربلا

جان می دهد به پیکره ی نیمه جانِ دین

خونِ تنِ شریفِ مسیحای کربلا

بر سینه ی شکسته،عدو می نشیند و

سر می بُرد زِپیکـر مولای کربلا

وای از تنِ بدونِ سرِ بیـنِ قتلگـاه

وای از سرِ بریـده ی یحیای کربلا

در مغرب از ستیغِ سنان می کـند طلوع

خـورشیـدِ آسمانِ مُعلّای کربلا

نیلـی شود زِ سیلـی ثانـی نینـوا

روی لطیـف تـر از گـلِ زهرای کربلا

بلبل بخواند از غم و خیره نگاه گل

بر روی نیزه غنچه ی زیبای کربلا

حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 307
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:31
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب عاشورا چه شب عاشقانه اي داري گوشه اي با خدا؛ برادر من غبطه خوردم به سجده هاي شما التماس

اشعار شب عاشورا

 

چه شب عاشقانه اي داري

گوشه اي با خدا؛ برادر من

غبطه خوردم به سجده هاي شما

التماس  دعا برادر من


**


خواب ديدي حسين من! خير است

تن پاك تو را سگي مي خورد

چيست تعبير آن ؟ اميد دلم

خواب آشفته ات به فكرم برد


**


نه حسينم! قرارمان اين نيست

من بمانم، ولي شما بروي

نه حسينم ! نمي شود بي من

ته گودال پر بلا بروي


**


مادرم گفته دورتان باشم

مادرانه شبيه پروانه

تو مرا پير مي كني آخر

با همين گريه ي غريبانه


**


از همان كودكي اسير توام

بي جهت اسوه ي وفا نشدم

به خدا بعد ازدواجم  نيز

لحظه اي از شما جدا نشدم


**


خواستگاران  من كه يادت هست؟

بين شان عشق تو مقدم  بود

با تو بودن؛ هميشه و همه جا

شرط اصلي ازدواجم بود


**


شب عقدم به شوهرم گفتم:

از حسينم مرا جدا نكني !؟

غير‍» أُخت الحسين» عبدالله

اسم ديگر مرا صدا نكني !؟

-

**


حرف رفتن نزن عزيز دلم

جگرم را به درد آوردي

به زمين مي زند مرا غم تو

كمرم را به درد آوردي


**


چه شده!؟ خيره اي به معجر من؟

تو خودت مكه هديه ام دادي

چادرم خاكي است، مي دانم

نكند ياد مادر افتادي؟


**


مُردم از غصه، هي نگو فردا

غرق خون در ميان  گودالم

چه شده؟ جان من چرا امشب

پرس و جو مي كني ز خلخالم


وحید قاسمی

 


تعداد بازديد : 247
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:27
نویسنده:
نظرات(1)
اشعار شب عاشورا بيا تا صب بشينيم به پاي هم سر بذاريم روي شونه هاي هم تو شهيد ميشي و من اسير ميشم پس بيا گريه كنيم براي هم ** بيا تا براي هم

اشعار شب عاشورا

 

بيا تا صب بشينيم به پاي هم

سر بذاريم روي شونه هاي هم

تو شهيد ميشي و من اسير ميشم

پس بيا گريه كنيم براي هم


**


بيا تا براي هم دعا كنيم

شب آخري خدا خدا كنيم

حالا كه آخر راه من و توست

بيا خوب همديگرو نگا كنيم


**


خواهرت شدم بردارم باشي

ناموست شدم بالا سرم باشي

نگرون نخ پيرهنت شدم

نگرون نخ معجرم باشي


**


فردا خيلي سرمون شلوغ ميشه

دور بال و پرمون شلوغ ميشه

تو رو ميزنن منو هم ميزنن

فردا دور و برمون شلوغ ميشه


**


حاضرم به پاي تو جون بذارم

جاي تو پا توي ميدون بذارم

اگه با سر تو رو به رو بشم

حق بده سر به بيابون بذارم


**


حرف رفتنو بذار كنار حسين

كفن منو كنار بذار حسين

بذار انگشترتو در بيارم

بيا گوشوارمو در بيار حسين


**


تو بذار آفتاب ِ روتو ببوسم

پيشونيه زير موتو ببوسم

فردا كه گلو برات نميذارن

بذار امشب گلوتو ببوسم


**


فردا كي به خواهشم جواب ميده

به لب تشنه ي تو كي آب ميده

بين ِ اينهايي كه قاتل تواند

حرمله خيلي منو عذاب ميده

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 


تعداد بازديد : 195
دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت: 12:27
نویسنده:
نظرات(0)
میروی پشت سرت این دل من جا مانده قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده بسکه سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟ همه ی دشت به من گرم تماشا مانده بعد عباس به

میروی پشت سرت این دل من جا مانده

قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده

بسکه سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟

همه ی دشت به من گرم تماشا مانده

 بعد عباس به کار تو گره افتاده است

حق بده پس گره روسری ام وا مانده

 خوب شد نیست اباالفضل ببیند اینجا

 خواهرش در وسط معرکه تنها مانده

بوسه بر زیر گلویت عوض مادر بود

 نوبت بوسه ی من بر روی رگها مانده

 

شاعر : محمد حسن بیاتلو


تعداد بازديد : 237
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 16:08
نویسنده:
نظرات(0)
داداش زینب... گردن گرفت داغ مرا شانه های اشــــک خون می چکد زهر مژه ی من به جای اشک دور از نگاه دختر تو، جای مادرم کردم پس از نماز برایت دعای

داداش زینب...

گردن  گرفت داغ مرا  شانه های اشــــک

خون می چکد زهر مژه ی من به جای اشک

دور از نگاه دختر تو، جای مادرم

کردم پس از نماز برایت دعای اشک

از بس نرفته خواب ز دلشوره، ریختم

امشب به زخم بستر چشمم دوای اشک

حالا که از ستاره پر است آسمان مان

دارد شب کویری خیمه هوای اشک

پیغمبرم شدی شب معراج رفتنت

انداختی به قامت پلکم عبای اشک

زانو نزن تو را به خدا پای بغض من

وا می شود به حلقه چشم تو پای اشک

کمتر محل به حنجره ی نیزه ها بده

دارد بلند می شود اینجا صدای اشک

بر گودی گلوی تو افتاد عــــاقبت

چشمم که می دوید فقط در قفای اشک

فردا غروب کار من و تو در آمده

پیش ازطلوع  اشک تو قضای اشک

 

رضا دین پرور


تعداد بازديد : 319
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:08
نویسنده:
نظرات(0)
يا حسين... قامتت مصداق قامت را کفایت می کند ناله هایت یک قیامت را کفایت می کند خواهرم شبها کمی با دختران من بخند غصه ی من روزهایت را کفایت می
يا حسين...

قامتت مصداق قامت را کفایت می کند


ناله هایت یک قیامت را کفایت می کند

خواهرم شبها کمی با دختران من بخند

غصه ی من روزهایت را کفایت می کند

گرچه در گودال سر  را میبرند و می برند

حنجر من بوسه هایت را کفایت می کند

لحظه پاکوب اسبان استراحت کن کمی

پیکر من چند ساعت را کفایت می کند

خیمه ها امن ست خواهر جان که پیشانی من

سنگهای این جماعت را کفایت می کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم

جامه ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش

سوز شبهای اسارت را کفایت می کند

حسين زحمتكش


تعداد بازديد : 319
یکشنبه 27 بهمن 1392 ساعت: 9:04
نویسنده:
نظرات(0)
محمد عظیمی-شب عاشورا سپهر چشم من خسته حال بارانیست به دور خیمه علمدار در نگهبانیست شبی دگر ز سغر مانده، جمعمان جمع است فضا صمیمی و این شام
 

سپهر چشم من خسته حال بارانیست

به دور خیمه علمدار در نگهبانیست


شبی دگر ز سغر مانده، جمعمان جمع است

فضا صمیمی و این شام شام پایانیست


فضای سینه ام آکنده است از غم دوست

ز فرط عشق برادر به دل دگر جا نیست


یکی کفن به تن و دیگری حنا بسته

بساط عشق مهیّا برای مهمانیست


هراس و هول گرفته دل مرا، آری

هوای دیده ی زینب عجیب طوفانیست


برای آنکه نبیند حسین حال مرا

به زیر چادر من گریه نیز پنهانیست

 

پایگاه شعر رضیع الحسین (ع)


تعداد بازديد : 257
جمعه 06 دی 1392 ساعت: 12:00
نویسنده:
نظرات(0)
شب عاشورا آیه های نورباش، مثل مادرم که بود یک زن غیورباش، مثل مادرم که بود من که می روم زدست، بین هاله های خون خواهرم صبور باش، مثل مادرم که

شب عاشورا

آیه های نورباش، مثل مادرم که بود

یک زن غیورباش، مثل مادرم که بود

من که می روم زدست، بین هاله های خون

خواهرم صبور باش، مثل مادرم که بود

 

بهت می زنی ولی معجرت نگاه دار

ای عقیله ی علی معجرت نگاه دار

تو بلوغ مرسلی معجرت نگاه دار

یک زن جسورباش، مثل مادرم که بود

 

این سفرنهایتش بر خدا رسیدن است

درحضور مادرم سرجدا رسیدن است

این سفر خلاصه بر کربلا رسیدن است

تو کلیم طور باش، مثل مادرم که بود

 

گاه داغ دیدنم خواهرم سکوت کن

بین خون طپیدنم خواهرم سکوت کن

وقت سربریدنم خواهرم سکوت کن

پاسدار شورباش مثل مادرم که بود

 

دست های بی حیا در کمین معجرند

چشم های من پر از بغض های دخترند

این حرامیان پی ناله های مادرند

مظهر شعورباش، مثل مادرم که بود

 

آسمان بخت من، کوکب کویری ام

محشری به پاست درامشب کویری ام

پاره پاره می شود این لب کویری ام

سایه عبورباش، مثل مادرم که بود

 

گرد و خاک می کند در غبارها سرم

می شود عیار با بی عیارها سرم

می رود به غارتِ نیزه دارها سرم

مرد پرغرور باش، مثل مادرم که بود

 

خاک می خورَ د تنم بین خاک های سرخ

می خزد به سینه ام چند رد پای سرخ

منتشرکند چونی حنجرم صدای سرخ

مصحف زبورباش، مثل مادرم که بود

  شاعر : رضا دین پرور


تعداد بازديد : 319
سه شنبه 19 آذر 1392 ساعت: 5:07
نویسنده:
نظرات(0)
اشعار شب عاشورا عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم عصر فردا ته گودال تو را می بینم آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم شانه بر مو بزنی آینه دار

اشعار شب عاشورا

 

عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم

عصر فردا ته گودال تو را می بینم

 

آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم

شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم

 

چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری

از من خسته به والله زمین گیر تری

 

مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد

من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد

 

عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن

ته گودال به چشم تر من رحمی کن

 

من ببینم که تو پیرهَنی می میرم

تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم

 

آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم

از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم

 

سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم

سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم

 

وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم

بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم

 

سر گودال من از هول و ولا می میرم

زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم

 

دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم

بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم

 

پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم

نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم

 

از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم

خنجری کند به پشت سر تو می بینم

 

مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم

قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم

 


تعداد بازديد : 303
یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت: 14:22
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 5
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف