تاسوعا حضرت عباس س - 39

تاسوعا حضرت عباس س - 39

تاسوعا حضرت عباس س - 39

تاسوعا حضرت عباس س - 39

تاسوعا حضرت عباس س - 39
تاسوعا حضرت عباس س - 39
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-مناجاتی

 

شاه قامت قیامتی داریم

دلبر با ابهتی داریم

کاسه لیس جناب عباسیم

وه چه رزق و لیاقتی داریم

نسل در نسلمان ابالفضلی است

درِ این خانه قدمتی داریم

قسمت کار ما گره نشود

یاور با محبتی داریم

ورد لب هایمان ابالفضل است

هر زمانی که حاجتی داریم

آرزوی بهشت را نکنیم

زیر این خیمه جنتی داریم

وسط روضه های تاسوعا

آرزوی شهادتی داریم

تا که دست بریده یاور ماست

انتظار قیامتی داریم

خاک سرداب علقمه نشدیم

ز خدا ما شکایتی داریم


تعداد بازديد : 137
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:16
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

از هیبت قد کشیده ات می ترسند

از خشم میان دیده ات می ترسند

عباس، به پهلوانی ات قسم این لشکر

حتی ز سر بریده ات می ترسند...


تعداد بازديد : 182
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:16
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

امام حسین(ع)- حضرت عباس(ع)- حضرت زینب(س) و...

 

آن روز چه قدر با صفا خواند نماز

انگار که با خود خدا خواند نماز

یک بار دگر قبله عوض شد آن روز

چون کعبه به سمت کربلا خواند نماز

***

یا من هو اسمه دوا یا عباس!

یا من هو ذکره شفا یا عباس

نگذار خدا نکرده کافر بشوم

عباس خداست یا خدا...یا عباس

***

بین تو و او عشق فقط نصف شده

چون موی به موی و خط به خط نصف شده

شق القمری که کرده بودی این است

این ماه که با تو از وسط نصف شده

***

افتاد در آغوش زمین سرو تنت

پیچید میان دشت عطر بدنت

تسبیح تو را ماه به گردن انداخت

سجاده ی آفتاب شد پیرهنت

***

چرخید خداوند به دور سر تو

زد بوسه به پاره پاره ی پیکر تو

والله که کشتی نجات همه است

گهواره ی کوچک علی اصغر تو

***

با اذن تو تیر پر به سوی تو گرفت

جا در سر و پیشانی و روی تو گرفت

وقتی که برید حنجرت را خنجر

صد بار اجازه از گلوی تو گرفت

***

در سوگ تو سنگ می زند بر سینه

گل با دل تنگ می زند بر سینه

با سوز و گداز نوحه می خواند باد

باران چه قشنگ می زند بر سینه

***  

ابر و مه و خورشید و فلک گریان است

دریا به خروش آمده و توفان است

با سوز و گداز نوحه می خواند باد

زنجیر زن دسته ی ما باران است

***

افتاد تب هلاک توی سرتان

یک آتش سهمناک توی سرتان

لب های رقیه از عطش خشک شده

ای این همه آب! خاک توی سرتان

***

هر چند کلاس درس او یک واحه ست

راهی که به آنجا نرسد بی راهه ست

پیران همه طفل مکتب او هستند

این پیر طریقتی که خود شش ماهه ست

***

هم یاور و خواهر برادر هایش

هم بود برادر برادر هایش

یک عمر برای پدرش مادر بود

حالا شده مادر برادرهایش

***

دستان بریده نعش بی سر دجله

تنها و غریب و بی برادر دجله

یک سوی حسین و سوی دیگر عباس

یک چشم فرات و چشم دیگر دجله

***

ان روز حسین یک صدا زینب بود

آیینه ی غیرت خدا زینب بود

زینب زینب زینب زینب زینب

آن روز تمام کربلا زینب بود

***

آن روح زلال و صیقلی زینب بود

آیینه ی غیرت علی زینب بود

هر چند امام و مقتدا بود حسین

پیغمبر کربلا ولی زینب بود

***

انگار تمام شهر تسخیر شده

بنگاه فروش غل و زنجیر شده

از چارطرف حرمله ها آمده اند

بازار پر از نیزه و شمشیر شده

***

سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک

شمشیر فروش ها همه آمده اند

***

فریاد حسین را شنیدیم همه

از کوفه به سوی او دویدیم همه

رفتیم به کربلا ولی برگشتیم

از شمر امان نامه خریدیم همه


تعداد بازديد : 265
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:15
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

تمام غصه ام این است، پشت پا بخوری

تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری

خـدا کند که به فرقـم نـظر نـینـدازی

هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری!

عـزیز فـاطـمه مـدیون زیـنبت کـــردم

اگر  که ثانیه ای غصـه ی  مـرا بخـوری

شبیه من جگرت آب می شود وقتی

به زیر تیغ و سنان حرص خیمه را بخوری

خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است

قـرار نیست که از آبِ کـربلا بـخـوری!؟


تعداد بازديد : 207
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:14
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


 به مشک نقش زمین... التهاب باقی ماند...

 شکست آینه... عکست بر آب باقی ماند...

 ...: " ستان تو جان مرا یا رسان به جانان... آب... "

 یک از هزار دعا... مستجاب باقی ماند...

 چنان به واقعه آمیخت... اشک و خون با آب...

 به رد پای تو طعم شراب باقی ماند...

 ز شرم معرکه... خورشید عقب نشینی کرد...

 به جنگ سایه... نگاه رباب... باقی ماند...

 چون آب غسل شهادت... برای قاسم... ریخت...

 محاسن نرسیده... خضاب باقی ماند...

رحیل قافله زد ساربان به راه افتاد...

 عقیق زخمی و خونین رکاب باقی ماند...

 دواند نیزه، هجده پسر... و قافله را...

 هزار دختر در اضطراب... باقی ماند...

 تمام فاطمه های بنی اسد رفتند...

 و لاشه سگ ابن الکلاب باقی ماند...

 در این میانه... چهل روز... شام هر جایی...

 چو روسپی گه کوفه... خراب باقی ماند..

 ز بدر و خیبر و صفین... عمر کین دمشق...

 و عمر عشق... چو مُرّ السحاب باقی ماند..

 صحاری و جبل و بحر... آبرو بردند...

 از آب غرق خجالت... سراب باقی ماند...

 برهنه سر به زنان حرم مگو وقتی...

 سه ساله... زیر کتک... با حجاب باقی ماند...

 جواب «هل منِ..» تو.. از دروغ.. لبیک است..

 شعار در عوض شعر ناب باقی ماند

×××
تعداد بازديد : 167
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:14
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع)-شهادت

 

این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت

اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

گفته خدا دو بال برایت بیاورند

در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

اثبات شد به من که تو سقای عالمی

بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

طفلان از این که مشک به دست تو داده اند

شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

گفتم خدا به خیر کند قامت تو را

این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

وقت نزول این بدن نا مرتّبت

مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

معلوم شد عمود شتابش زیاد بود

بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

اما هنوز دست تو را بوسه می زنم

این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت


تعداد بازديد : 167
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:13
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع)-مدح و شهادت

 

کیست این آبشار عاشورا

کیست این تکسوار بی همتا

سبزی خیمه های آل حسین

سرخی آسمان عاشورا

روی بازوی او مدد حیدر

ناله های شبانه اش زهرا

تا که او هست کودکان در خواب

مادران گرم گفتن لالا

علمی سربلند در دستی

مشک در دست دیگر دریا

هر که تشویش در دلش دارد

می رود سمت خیمه ی سقا

تا که او هست می توان بشنید

خنده های رباب و اصغر را

هیچ چشمی ندیده تا او هست

سایه ی دختران نو پا را

هیچ چشمی ندیده تا او هست

قد و بالای زینب کبری

نذر اسفند می کند ملک

چشم زخمی نگیردش حتی

کودکان روی دامنش هر روز

گرم بازی و ناز در اینجا

لحظه ای بی عمو خدا نکند

بی عمو یک کلام واویلا

کیست او مرد تند باد حسین

اوست تفسیر ان یکاد حسین

***

این صدای خروش تکبیر است

لحظه های حضور یک شیر است

در خیال شکار آمده است

مثل یک رعد مثل یک تیر است

لرزه افتاده بر ستون زمین

دیدنش هم عجب نفس گیر است

علمش را به دشت می کوبد

نوبت تند باد شمشیر است

نفس صد سپاه بند آمد

هر گلو اسیر زنجیر است

لحظه ای روی پا نمی ماند

هر که حتی ز عمر خود سیر است

آی لشکر فقط فرار کنید

ناله ی دشمن زمینگیر است

آمده شیر بی مثال علی

گرهی زد به دستمال علی

***

آسمان را دوباره حیران کرد

دشت را یک نفس پریشان کرد

یک نگاهش برای یک لشکر

خاک بر چشم گوی و میدان کرد

چشم بد دور از قیامت او

مثل حیدر به رزم جولان کرد

گرهی زد میان ابرویش

زهره ها را درید و طوفان کرد

تیغ را در میان انگشتش

اندکی چرخ داد و رقصان کرد

نعره ای زد که مرد آمده است

جنگ را مکتب دبستان کرد

خانمان همه به ویرانی است

تازه هنگامه ی رجز خوانی است

***

تیغ را لحظه ای که می چرخاند

آسمان را به خاک می چسباند

چشم تا که کار می کند اینجا

دست و پا را به سینه می پیچاند

تپش قلب آب می آمد

گیسوی مشک را که می افشاند

ذولفقاری که بین پنجه اوست

کوه را با اشاره می سوزاند

هیبت چشم او همان اول

جنگ را بین دشت می خواباند

هر که سر داشت بی سر آمده است

همه گفتند حیدر آمده است

***

افق این نگاه را بنگر

چشم های سیاه را بنگر

شمس را شمع کرد و پنهان کرد

نیم روز است و ماه را بنگر

همه ی کودکان را بنگر

یک حرم یک سپاه را بنگر

مادری آمد و اشاره نمود

کودک بی گناه را بنگر

کودکی دید روی دامانش

اشک زد حلقه گرد چشمانش

مشک را تا گرفت بر دوشش

نهر شد چون همیشه مدهوشش

می زد آب موج او تشنه

خنده ای بر لبان خاموشش

اسب را سمت خیمه ها هی کرد

دل غمگین خیمه در جوشش

وای تیغی رسید بر دستش

مشک را برد بین آغوشش

تیر ها می رسید از هر سو

پیکرش را نمود گلپوشش

گفت دیدی که آبرویم رفت

تا صدایی رسید بر گوشش

چشم وا کرد دید از مشکش

آبرویش چکید از مشکش

×××

به دلش تیر غصه ها می خورد

شعله بر جان کربلا می خورد

چشم خود بست و دید لب تشنه

کودکی را که دست و پا می زد

مادری در کنار گهواره

ساقی خیمه را صدا می زد

دید دنبال گوشواره کسی

ضرب سیلی به بچه ها می زد

از دل حلقه ای نگین افتاد

گل ام البنین زمین افتاد


تعداد بازديد : 440
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:13
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع) 

 

این جوان کیست که در قبضه او طوفان است

آسمان زیر سم مرکب او حیران است

پنجه در پنجهٔ آتش فکند گاه نبرد

دشت از هیبت این واقعه سرگردان است

مشک بر دوش فکنده است و دل را در مشت

کوه مردی که همه آبروی میدان است

تا که لب تشنه نمانند غریبان امروز

می رود در دل آتش به سر پیمان است

این طرف کوه جوانمردی و ایثار و شرف

روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است

صف به صف می شکند پشت سپاه شب کیش

آذرخشی است که غرنده تر از شیران است

خیره بر خیمه زینب شده و می نگرد

کودکی را که تمامی عطش و گریان است

سمت خون علقمه در آتش و در سمت عطش

خیمه ها شعله ور و بادیه اشک افشان است

این که بر صفحه پیشانی او حک شده است 

آیه هایی است که از سوره الرحمن است


تعداد بازديد : 343
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:13
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد

هر دم از سینه ی او ناله ی غم می خیزد

کو دو دستی که دگر مشک به آن آویزد؟

غصه کِی از دل ماتم زده ام بگریزد؟

دست آماج سن و نیزه ی  اعدایم بود

مشک خو کرده ی دستان توانایم بود

دست هم سنگر دیرینه ی مشکم افتاد

مشک سر داده از این واقعه آه و فریاد

دست آویزه ی تن، مشک هم آویزه ی دست

در غم ماتم او، بغض دل مشک شکست

دست گردیده جدا، مشک چنان می نالد

دیده و دل به وفاداری او می بالد

دست افتاده ز تن چون گل سرخی به کویر

مشک در چنبره ی غم شده در بند و اسیر

مشک در سوزش آه و غم دلواپسی اَست

اشک برچهره ی او جلوه گه بی کسی است

درد بی دست شدن سخت گرانست بر او

زین عزا داده گره بر رخ و طاق ابرو  


تعداد بازديد : 199
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:12
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته

و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته

و آب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد

همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته

نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد

و آب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته

غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا

نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته

سـوار، خـم شد و از اسب، به زیر افتاد

بـــه ‌روی خــــاک بـــلــا  آرمــید آهسته

و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد

صدای ناله‌ی زهرا شنید آهسته

و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم

که زیــر بار غمش می خمید، آهسته

و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند

ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته


تعداد بازديد : 231
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:10
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژهای تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند

بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای

صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

بهترین کار تو این است که دستت نزنم

دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

شده اندازه ی قاسم بدنت از بس که

قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

مادرم مادر تو - مادر تو  مادر من

گریه ی مادر من - مادر تو می ریزد


تعداد بازديد : 183
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:10
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

شعر، پاره ای از قسمتهای پایانی یک غزل مثنوی است که از زبان حضرت سکینه(سلام الله علیها) روایت می شود...

 

نقاش اسب را که زمین گیر می کشد

یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد

بی آب، مشک را و علم را بدون دست

یا چشم را حوالی یک تیر می کشد

از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر

کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد

موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟

احساس می کنم کمرم تیر می کشد...

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله می کند

×××

پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند

آبی آسمان مرا تیره می کند

با مشک روی دوش به ما فکر می کنی

با دست و سر به دین خدا فکر می کنی

یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن

تنها، علی میان حنین است  و بعد از آن

این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن

صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله می کند

×××

رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد

رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد

دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید!

رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد

مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو

مردی که گوشواره ی ما را ربود شد

×××

در قلب خسته خون تو جریان گرفته است

آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله کی کند


تعداد بازديد : 245
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:10
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-حضرت زینب(س)

 

یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین

پسر فاطمه هستی پسر ام بنین

تو علمدارترین صاحب پرچم هستی

تو به اسرار دل فاطمه محرم هستی

تا تو بودی نگرانی به دل خیمه نبود

تا تو رفتی همه ی خیمه شده رنگ کبود

گر چه گفتی تو غلامی به من اما عباس

تو شدی آبروی حضرت زهرا عباس

منِ زینب چه کنم بی تو در این دشت بلا

من و یک خیمه ی پر کودک و زن در صحرا

دست تو قطع شد و دست مرا می بندند

چشم تو پاره و بر گریه ی من می خندند

جگر من شده چون چشم تو پاره پاره

دختر شیر خدا بعد تو شد آواره

از شکافی که به فرق سر تو افتاده

معجر از روی سر خواهر تو افتاده

به همان محکمی ضربت نامرد عمود

خورده ام سیلی و رخساره ی من گشته کبود

تو سر نیزه و من محمل بی پرده اخا

سهم تو علقمه و قسمت من شام بلا


تعداد بازديد : 139
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:09
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یک شب جمعه جایتان خالی

خواب دیدم که پر درآوردم

دست در دست آسمان رفتم

کف العباس سر درآوردم

 

آن طرف سمت نخل ها دیدم

دسته دسته هر آن چه گنجشک است...

خسته از بال وپر زدن، تشنه

دور میدان کوچک مشک است

 

تشنه بودم ولی در آن لحظه

خواستم تا کمی ثواب کنم

خواستم جیک جیک آن ها را

هم نوا با صدای آب کنم

 

دست بردم به زیر مشک ولی

ناگهان باد و خاک و طوفان شد

ابرهای سیاه...باران...بعد...

مشک بی چاره تیر باران شد

 

هم زمان رعد و برق های مهیب

سوی گل های بی زبان رفتند

بعد گنجشک های آواره

پر زدند و به آسمان رفتند

 

سحر از جا پریدم و دیدم

سخت از روی تخت افتادم

چشم ها یم چقدر تار شدند

بال ها را به آسمان دادم

 

دست هایم عجیب می لرزند

ننویسم چه بر سرم آمد

فقط این را بگویم آن لحظه

خوب شد زود مادرم آمد


تعداد بازديد : 129
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:09
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یک عمود آمد و عمو افتاد

می رود سوی آسمان فریاد

کودکان دست بر دعا دارند

حضرت حق خودت بیا امداد

دختر کوچک حرم می زد

روی دستی که مشک دستش داد

هر چه گویم تصورش سخت است

که چه کرده است با سرش فولاد

بعد او گرگ ها درنده شدند

بعد او حمله بر خیام آزاد


تعداد بازديد : 339
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:09
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد

با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد

موج می‌زد سینه‌ی دریا تا که زلفاشو می‌دید

ابرواش چه قدر به اون چشمای زیبا میومد

با تعجب می‌دیدند نخلا به جای آسمون

ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد

می‌دونستم آخرش کوفیا چشمت می‌کنند

علمت بس که به اون قامت رعنا میومد

گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب

رو همون آبی که با دست تو بالا میومد

چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود

کاروانی به امید تو به این جا میومد

روی خاک وقتی می‌افتادی چی گفتی زیر لب؟

که از اون دورا صدا ناله‌ی ‌زهرا میومد

تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید

آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد

میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره

سکینه این جوری شد بابا که تنها میومد


تعداد بازديد : 169
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

تیر و کمان به کف به کمین دشمنان مشک

این جا نشسته اند برای نشان مشک

راهی زیاد تا به حرم مانده و کم است

این جا برای آب رساندن زمان مشک

تا آب را به خیمه برم موج می زند

دل شوره های ام بنین در میان مشک

بر روی شانه آبروی مادر من است

یک خیمه تشنه چشم به راه دهان مشک

دستش شکسته باد که تیری زد و برید

هم رشته امید مرا هم امان مشک

حالا که نا امیدم و بی دست روی خاک

افتاده ام کنار تن نیمه جان مشک

خالی است جای اصغر و باران گرفته است

در علقمه ز چشم من و آسمان مشک


تعداد بازديد : 145
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-مناجات

 

منمو یه قلبه زخمی

 که برای تو پر اشکه

 افتخارش همینه که

 دخیله میدون مشکه...

 

 قد رعنا و رشیدت

 خواب و از ماها گرفته

 آقا جون برای روضت

 دل ما عزا گرفته...

 

 وقتی از همه بریدم

 خودمو دست تو دیدم

 همه ی دل خوشی هامو

 توی هیئت تو دیدم

 

 یاده اون نمازه صبح و

 حرم قشنگت آقا

 یاد لحظه های اول

 یاد دل تنگی سقا

 

 دوباره صدام بزن تا

 پرچم تو رو بگیریم

 باز کنار کف العباس

 با حسین حسین بمیرم

 

 آقا آرزوم همینه

 که یه روز با شور و احساس

 همگی پای برهنه

 باز بیایم به کف العباس

 

 دلا رو، رو دست بگیریم

 پا برهنه خیلی ساده

 با حسین حسین آقاجون

 تا نجف بریم پیاده

 

 می دونستم که یه روزی

 همه می گن که دیوونه س

 من میگم برا ابلفضل

 این ترانه عاشونه س:

«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

 سقای حسین سید وسالار نیامد»

×××
تعداد بازديد : 215
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:08
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد

با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد

موج می‌زد سینه‌ی دریا تا که زلفاشو می‌دید

ابرواش چه قدر به اون چشمای زیبا میومد

با تعجب می‌دیدند نخلا به جای آسمون

ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد

می‌دونستم آخرش کوفیا چشمت می‌کنند

علمت بس که به اون قامت رعنا میومد

گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب

رو همون آبی که با دست تو بالا میومد

چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود

کاروانی به امید تو به این جا میومد

روی خاک وقتی می‌افتادی چی گفتی زیر لب؟

که از اون دورا صدا ناله‌ی ‌زهرا میومد

تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید

آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد

میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره

سکینه این جوری شد بابا که تنها میومد


تعداد بازديد : 565
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یک عمود آمد و عمو افتاد

می رود سوی آسمان فریاد

کودکان دست بر دعا دارند

حضرت حق خودت بیا امداد

دختر کوچک حرم می زد

روی دستی که مشک دستش داد

هر چه گویم تصورش سخت است

که چه کرده است با سرش فولاد

بعد او گرگ ها درنده شدند

بعد او حمله بر خیام آزاد


تعداد بازديد : 393
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 44
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف