تاسوعا حضرت عباس س - 40

تاسوعا حضرت عباس س - 40

تاسوعا حضرت عباس س - 40

تاسوعا حضرت عباس س - 40

تاسوعا حضرت عباس س - 40
تاسوعا حضرت عباس س - 40
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته

و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته

و آب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد

همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته

نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد

و آب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته

غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا

نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته

سـوار، خـم شد و از اسب، به زیر افتاد

بـــه ‌روی خــــاک بـــلا  آرمــید آهسته

و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد

صدای ناله‌ی زهرا شنید آهسته

و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم

که زیــر بار غمش می خمید، آهسته

و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند

ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته


تعداد بازديد : 245
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

شعر، پاره ای از قسمتهای پایانی یک غزل مثنوی است که از زبان حضرت سکینه(سلام الله علیها) روایت می شود...

 

نقاش اسب را که زمین گیر می کشد

یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد

بی آب، مشک را و علم را بدون دست

یا چشم را حوالی یک تیر می کشد

از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر

کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد

موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟

احساس می کنم کمرم تیر می کشد...

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله می کند

×××  

پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند

آبی آسمان مرا تیره می کند

با مشک روی دوش به ما فکر می کنی

با دست و سر به دین خدا فکر می کنی

یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن

تنها، علی میان حنین است و بعد از آن

این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن

صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله می کند

×××

رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد

رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد

دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید!

رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد

مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو

مردی که گوشواره ی ما را ربود شد

×××

در قلب خسته خون تو جریان گرفته است

آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است

×××

باید که خون گریست زمین ناله می کند

یک دشت را برای تو پر لاله کی کند


تعداد بازديد : 232
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:07
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژه های تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند

بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای

صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

بهترین کار تو این است که دستت نزنم

دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

شده اندازه ی قاسم بدنت از بس که

قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

مادرم مادر تو - مادر تو مادر من

گریه ی مادر من - مادر تو می ریزد


تعداد بازديد : 143
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع)-شهادت

 

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

مادرت آمده یا مادر من آمده است؟

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى؟

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى



تعداد بازديد : 167
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-مدح

 

هر کس که با تو بوده اگر با تو هست ماند

دنیا تو را نداشت که این گونه پست ماند

چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست

بر قلب دشمنان تو داغِ شکست ماند

 در زیر رقص تیغ تو در اوج کارزار

هر کس که ایستاد، نه، هر کس نشست ماند

سر را به صخره ها زده هر روز علقمه

یک عمر در هوای تو این گونه مست ماند

هر آدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت

اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟



تعداد بازديد : 163
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یک شب جمعه جایتان خالی

خواب دیدم که پر درآوردم

دست در دست آسمان رفتم

کف العباس سر درآوردم

 

آن طرف سمت نخل ها دیدم

دسته دسته هر آن چه گنجشک است...

خسته از بال و پر زدن، تشنه

دور میدان کوچک مشک است

 

تشنه بودم ولی در آن لحظه

خواستم تا کمی ثواب کنم

خواستم جیک جیک آن ها را

هم نوا با صدای آب کنم

 

دست بردم به زیر مشک ولی

ناگهان باد و خاک و طوفان شد

ابرهای سیاه...باران...بعد...

مشک بی چاره تیر باران شد

 

هم زمان رعد و برق های مهیب

سوی گل های بی زبان رفتند

بعد گنجشک های آواره

پر زدند و به آسمان رفتند

 

سحر از جا پریدم و دیدم

سخت از روی تخت افتادم

چشم ها یم چقدر تار شدند

بال ها را به آسمان دادم

 

دست هایم عجیب می لرزند

ننویسم چه بر سرم آمد

فقط این را بگویم آن لحظه

خوب شد زود مادرم آمد


تعداد بازديد : 167
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:06
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

یک شب جمعه جایتان خالی

خواب دیدم که پر درآوردم

دست در دست آسمان رفتم

کف العباس سر درآوردم

 

آن طرف سمت نخل ها دیدم

دسته دسته هر آن چه گنجشک است...

خسته از بال و پر زدن، تشنه

دور میدان کوچک مشک است

 

تشنه بودم ولی در آن لحظه

خواستم تا کمی ثواب کنم

خواستم جیک جیک آن ها را

هم نوا با صدای آب کنم

 

دست بردم به زیر مشک ولی

ناگهان باد و خاک و طوفان شد

ابرهای سیاه...باران...بعد...

مشک بی چاره تیر باران شد

 

هم زمان رعد و برق های مهیب

سوی گل های بی زبان رفتند

بعد گنجشک های آواره

پر زدند و به آسمان رفتند

 

سحر از جا پریدم و دیدم

سخت از روی تخت افتادم

چشم ها یم چقدر تار شدند

بال ها را به آسمان دادم

 

دست هایم عجیب می لرزند

ننویسم چه بر سرم آمد

فقط این را بگویم آن لحظه

خوب شد زود مادرم آمد


تعداد بازديد : 170
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد

هر دم از سینه ی او ناله ی غم می خیزد

کو دو دستی که دگر مشک به آن آویزد؟

غصه کِی از دل ماتم زده ام بگریزد؟

دست آماج سن و نیزه ی اعدایم بود

مشک خو کرده ی دستان توانایم بود

دست هم سنگر دیرینه ی مشکم افتاد

مشک سر داده از این واقعه آه و فریاد

دست آویزه ی تن، مشک هم آویزه ی دست

در غم ماتم او، بغض دل مشک شکست

دست گردیده جدا، مشک چنان می نالد

دیده و دل به وفاداری او می بالد

دست افتاده ز تن چون گل سرخی به کویر

مشک در چنبره ی غم شده در بند و اسیر

مشک در سوزش آه و غم دل واپسی اَست

اشک برچهره ی او جلوه گه بی کسی است  

درد بی دست شدن سخت گرانست بر او

زین عزا داده گره بر رخ و طاق ابرو

مشک می نالد و می سوزد ازین در به دری

ساقی تشنه ی بی دست ندارد ثمری

دست بر صفحه ی خاکست به خون آلوده

مشک کِی گردد از این ماتم و غم آسوده

مشک را با نوک دندان بگرفتم شاید

اشک از دیده ی غم دیده  به بیرون نآید

دستم افتاد ولی در بدنم تابی بود

چشم امّید به مشک و قدح آبی بود

مشک هم عاقبت افتاد چو دستم بر خاک

ناله ی  آهم از این رو  برسد تا افلاک

آه و افغان من از ماتم بی دستی نیست

اشکم آمد چو بدیدم که دگر مشک تهیست

مشکم افتاد توانم ز وجودم پر زد

قاصد مرگ به غم خانه ی جانم در زد

ساقی و مشک دو دلداده ی هم پیمانند

نقطه ی عشق و امید همه ی یارانند

«سروری» ساقی بی دست دمی غصه نخورد

تیر بر مشک نشست ساقی از آن جان بسپرد


تعداد بازديد : 223
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-حضرت زینب(س)

 

یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین

پسر فاطمه هستی پسر ام بنین

تو علم دارترین صاحب پرچم هستی

تو به اسرار دل فاطمه محرم هستی

تا تو بودی نگرانی به دل خیمه نبود

تا تو رفتی همه ی خیمه شده رنگ کبود

گر چه گفتی تو غلامی به من اما عباس

تو شدی آبروی حضرت زهرا عباس

منِ زینب چه کنم بی تو در این دشت بلا

من و یک خیمه ی پر کودک و زن در صحرا

دست تو قطع شد و دست مرا می بندند

چشم تو پاره و بر گریه ی من می خندند

جگر من شده چون چشم تو پاره پاره

دختر شیر خدا بعد تو شد آواره

از شکافی که به فرق سر تو افتاده

معجر از روی سر خواهر تو افتاده

به همان محکمی ضربت نامرد عمود

خورده ام سیلی و رخساره ی من گشته کبود

تو سر نیزه و من محمل بی پرده اخا

سهم تو علقمه و قسمت من شام بلا


تعداد بازديد : 193
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:05
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-مدح و شهادت

 

مشک را هم شأن دریا می کنی

آب را با عشق معنا می کنی

عکس ماهت توی آب افتاده است

نهر را محو تماشا می کنی

آب در مشت و نمی نوشی چرا؟

قطره را غرق تمنا می کنی

عقل را، اندیشه را، احساس را

باز در گیر معما می کنی

در میان نیزه ها بی دست و چشم

محشری در عشق بر پا می کنی

آن امان نامه خیالی باطل است

شمر را این گونه رسوا می کنی

مشق صبر و صدق و اخلاص و صفا

این همه در نقش سقا می کنی

×××

با نگاهی٬ ای مسیح پاک دم

مرده زنده، کور بینا می کنی

دردهایم را نمی گویم ولی

دیده ام، درمان مهیا می کنی

دست هایت عشق را پل می شود

در غزل هایم چه خوش جا می کنی

گونه های شعر من تر می شود

عقده های بسته را وا می کنی!


تعداد بازديد : 195
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


گفتند ماهی‌ها که آب آورده‌ای سقا

نوشیدم و دیدم شراب آورده‌ای سقا

پیچیده ابرو! در افق عطر تو پیچیده

گل کرده‌ای در خون، گلاب آورده‌ای سقا

رفتی بپرسی: آخرین پیمان عاشق چیست؟

پیداست از چشمت جواب آورده‌ای سقا

روشن‌تری از هر شبِ دیگر، مگر این بار

از برکه‌ی مهتاب آب آورده‌ای سقا؟

یک آه از تار دلت، از ناله‌ی نی‌ها

تا پرده‌ی اشکِ رباب آورده‌ای سقا

چون ماه در منظومه‌ی آغوش خورشیدی

ماهی که داغ آفتاب آورده‌ای سقا

خون می‌رود... امّا بیا یک گام این ‌سوتر

حالا که تا این بیت تاب آورده‌ای سقا

 یک شوره ‌زار شعر می‌بینی و دیگر هیچ

آبی برای این سراب آورده‌ای سقا؟



تعداد بازديد : 157
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-مدح و شهادت

 

غزل غزل بنویسم حدیث رویایی

برای اوج ادب منتهای شیدایی

برای وصف شما پای شعر می لنگد

 تو انتخاب خدایی برای سقایی

تویی که منصب باب الحوائجی داری

ندیده کس به خدا از شما جز آقایی

و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده

امیر علقمه از بس رشید و رعنائی

به یک اشاره ی چشمان آسمانیتان

حریف حرمله ها می شوی به تنهایی

همیشه بر روی دوشت رقیه جان می گفت:

تو بهترین و یگانه عموی دنیایی

تو امتداد طراوت به نو بهارانی

تو تکیه گاه و امید دل غزالانی

به پای مقدم خود سجده ی ملک داری

تو با قبیله ی تان حسن مشترک داری

اگر چه هاشمیان بی مثال و مه رویند

 ولی تو بین همه بیش تر نمک داری

تو بین معنی این واژها نمی گنجی

به روی خاک ولی ریشه در فلک داری

سوال های زیادی میان ذهن خودت

ز ماجرای کبود غم فدک داری

همیشه شرم شریعه ز مشک خالی توست

 که پای چشمه لبانی پر از ترک داری

هنوز آب روان حسرت لبت دارد

نگاه بر ادب چشم پر تبت دارد  

به وجد آمده از وصل روی دلداری

که پا به پای دلش تا به صبح بیداری

کنار تربیتت رد پای مادر توست

 که این چنین ز وقار و حیا تو سرشاری

به پای گوش تو همواره این نوا می خواند

مباد لفظ برادر به لب کنی جاری

همیشه و همه جا پیش مرگ او باشی

مباد یک نفس از او تو دست برداری

علم به دوش سحرگاه! ای ستون حرم

برای حضرت عشقم نما علم داری

بدان که دست توسل به دامن زهرا

به بازوان ستبر تو می دهد یاری

مسیر سجده ی افلاک سوی محضر توست

دل زنان بهشتی اسیر مادر توست

ز ازدیاد حسودی ماه بر رویت

تو چشم خوردی و آمد بلا ز هر سویت

به پای بیرق و مشک تو آسمان افتاد

  عمود فاصله انداخت بین ابرویت

برای این همه جان بازی و، وفاداری

خدای بوسه گرفته ز روی بازویت

نگاه خیمه ز تعظیم کردنت فهمید

نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت

همین که پای غریبه به خیمه ها واشد

(نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت)

و کاش بودی و تا روز آخرش می ماند

رکاب زینب کبری به روی زانویت

منم که (مسلم) این قبله گاه احساسم

همیشه و همه جا زیر دین عباسم


تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:04
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع)-شهادت

 

کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!

تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!

تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش

و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!

اگر دست می داد، دل می بریدم

به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!

دل از کودکی از فرات، آب می خورد

و تکلیف شب: "آب، بابا، اباالفضل"

تو لب تشنه پرپر شدی، شبنم اشک..

..به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل!

فدک، مادری می کند کربلا را؛

غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!

تو را هر که دارد، ز غم، بی نیاز است؛

وفا بعد از این نیست تنها، اباالفضل!

تو با غیرت و، آب و، دست بریده

قیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!


تعداد بازديد : 320
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


عطش از خشکی لب های تو سیراب شده

آب از هرم ترک های لبت آب شده

بعد از آن که تو لب تشنه عطش را کشتی

تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده

بعد افتادن عکس تو در آیینه ی آب

برکه از شوق رخت خانه ی مهتاب شده

این فرات است که از درد غمت  ای دریا!

بس که پیچیده به خود یک سره ، گرداب شده

تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست

دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده

تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز

همه گفتند که ابروی تو محراب شده

صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن

عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده


تعداد بازديد : 157
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

شعله آتشی ست در دل آب

ساقی مهوشی ست مست و خراب

بی قراری ست، عشق تا به جنون

تک سواری ست آب تا به رکاب

آب از پرتوَش به خود پیچید

دیگر این آینه ندارد تاب

آن چنان بود کآسمان می گفت:

روز، مهمان آب شد مهتاب

مگر آن جا چه دیده کاین سان عشق

عکس او را گرفته در دل قاب

می رود دست آب و دامانش

که میافکن مرا به کام عذاب

حسرت بوسه اش به قلب فرات

دل آب از برای اوست کباب

یک دلاور به موج یک لشکر

یک کبوتر، هزار دسته غُراب

سینه ی  نخل ها سپر، اما

تیر ها بیش تر ز حدّ حساب  

گر بپرسند: از چه رو تشنه؟

شد برون از فرات بهر جواب

دست های قلم شده با خون

پای آن نخل ها نوشته کتاب

اشک، چون سیل بر رخش جاری

کربلا محو گشته در سیلاب

مشک، آرام هم چنان طفلی

که در آغوش مام رفته به خواب

چشم هایش سحاب، امّا نه

کی چکد خون ز چشم های سحاب؟

تیرها را به جان خرید اما

چون یکی سوی مشک شد پرتاب

مشک چون طفل دست پایی زد

قصّه ی آب ختم شد به سراب

روی آغوش ساقی طفلان

گوییا تیر خورده طفل رباب

تیر ها پر شدند، پرها بال

رفت تا اوج عشق هم چو عقاب

کم کم از صدر زین زمین افتاد

«ای برادر ، برادرت دریاب »

اوّلین بار شد چنین می گفت

آخرین سجده بود در محراب

در شگفتند قدسیان گویا

بوتراب اوفتاده روی تراب

علقمه یا که مسجد کوفه؟

حیدر است این به خون نموده خضاب

مادرش نیست، چه کسی او را

پسرم می کند دوباره خطاب؟

کم کم احساس می کند عباس

عطر خوشبوترین شکوفه ی یاس


تعداد بازديد : 175
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس (ع)-مدح و مصیبت

 

عاشق اگر شدم، اثر چشم های توست

 اصلاً تمام زیرِ سرِ چشم های توست

 دلهایِ سنگ را به نگاهی طلا كنی

 این كیمیاگری هنر چشم های توست

 باید غزل، قلم به دواتِ عسل زند

 حالا كه صحبت شكر چشم های توست

 بعد از ابوتراب، تمام حجاز و شام

 مبهوت جرأتِ جگر چشم های توست

 كال و رسیده! گندم ری را خریده ای

 این خصلتِ بخر- ببر چشم های توست

 آیا بهشت می بری ام  یا نمی بری!؟

 محشر خدا پیِ نظر چشم های توست

 با كاروان گریه سرانجام می رسم

 راه بهشت از گذر چشم های توست

 تا «إن یكاد» صبح و شبِ زینب تو هست

 بال فرشته ها سپر چشم های توست

 خرده گرفته اند كه اغراق می كنم!!!

 تیر سه شعبه در به در چشم های توست

 این جا مدینه نیست، به فكر نقاب باش

 مُشتی حسود دور و بر چشم های توست

 بالای نیزه گریه ی شرمندگی  فقط

 از روضه هایِ معتبر چشم های توست

 لعنت به حرمله؛ كه به دنبال نیزه ها

سایه به سایه همسفر چشم های توست


تعداد بازديد : 181
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:03
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه!

یک جبل الرّحمه از برابر من رفت

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

بس که بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای ابوالفضل رفت..... معجر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

رفتی و با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

جان حسین روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت


تعداد بازديد : 135
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:02
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

 می رود جان ز تنم با نفس آخر تو

 کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

 خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد

 شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

 دیدن تو سر پا معجزه ای می خواهد

 وای من آب گذشته است دگر از سر تو

 باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟

 ای صنوبر قد من آب شده پیکر تو

 تویی و شرم رباب و علی اصغر من

 منم و خجلت از روی تو و مادر تو *

 شده دعوا به سر ذبح تو ای شیر علی

 بی حساب است و عدد جایزه های سر تو

 راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

 باورت گشت بود مادر من مادر تو

 یا مرو یا که مگو بر سر دروازه شام

 با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!


تعداد بازديد : 143
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:02
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت


از کار عشق این گره بسته وا نشد

باب الحوائج همه حاجت روا نشد

بستند راه های حرم را به روی او

می خواست تا حرم ببرد آب را نشد

دستان او جدا شده از پیکرش ولی

یک لحظه مشک از کف سقا رها نشد

ناگاه مشک آب اباالفضل را زدند

یعنی فرات قسمت آل عبا نشد

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت

راضی به دل شکستگی بچه ها نشد

تیر سه شعبه بست به چشمان او دخیل

آن گونه که ز چشم رئوفش جدا نشد

ضرب عمود تا دل ابروش را شکافت

فرق کسی شبیه سر او دو تا نشد

با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد

آن بازوی قلم شده مشکل گشا نشد

آن قدر زخم فرق شریفش عمیق بود

بر روی نیزه ها سر عباس جا نشد

شکر خدا که پیکر او در شریعه ماند

پامال نعل تازه غروب بلا نشد

دیگر نصیب اهل حرم خسته حالی است

بزم شراب جای علمدار خالی است


تعداد بازديد : 331
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:02
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عباس ع

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

افتاده بود در تب کشف و شهود دست

وقتی که برد در نفس گرم رود دست

با دست پر اگر چه به ساحل رسید رود

دریا کشید از عطش سرخ رود دست

دریا گرفته بود مسیر حرم ولی

افتاد پیش برق نگاه عمود دست

پیچید در سکوت بیابان اذان آب

بر خاک سر گذاشت به رسم سجود دست

آن جا تمامِ قامت دریا به سجده رفت

افسوس تکیه گاه سجودش نبود دست

باران گرفته بود که آرام می کشید

بر روی ماه، حضرت یاس کبود، دست


تعداد بازديد : 147
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 15:01
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 44
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف